خار تو گلو

ساخت وبلاگ

کربلا رفتم. تنها. قرار نبود تنهایی باشه. ولی شد‌ تنهای تنها.

پارسال با پسره بودیم و همه اتفاقاتی که افتاد و باعث کنسل شدن ازدواج شد و خوشحال بودم امسال از زندگیم حذف شده.

ولی متاسفانه تو کاروان ما دو زوج تازه عقدی بودن که دهن ما رو سرویس کردن.

نکنین. تو رو خدا نکنین. تنها برید. یا جلو جمع انقد تو هم دیگه نرید. بابا صبر کنین، چن روز دیگه میرید زیر یه سقف‌ . اونجا تا دلتون بخواد، تو همدیگه میرید!

یعنی باری نشد اینا رو ببینم، حلقه نشده باشن تو همدیگه. 

اصلا یکی از دلایل اصلی عصبانیتم از سفر، دیدن ایناست. لعنتیا، بدجوری ته دلمو دوباره خالی کردن و یادم اوردن چقد تنهام‌. 

منتها فرق الانم با قبل اینه که دیگه به کسی نمیتونم اعتماد کنم. حس میکنم همه مردا لاشی اند. حتتتما با زن دیگه ای ارتباط دارن و "نمیتونم" این فکزو از خودم دور کنم. 

میدونی. گیر افتادم وسط. نه دیگه میلی به ازدواج دارم و نه میتونم این تنهایی رو تحمل کنم.

 جدیدا دارم جدی تر به رابطه های دوستی فکر میکنم. به اینکه بدون قصد ازدواج، واقعا با کسی وارد رابطه بشم‌ ‌. اصلا نفر قبلی، تابوی این قضیه رو شکست. حالا خیلی راحتتر میتونم بعدی رو وارد زندگیم کنم. اصلا اعلام عمومی میکنم. با فلانی ام.درد نداشتن یه همصحبت تو 30 سالگی ، چیز کمی نیست...

من نزدیک ده سال دنبال ازدواج بودم و طلسم شد. نشد. به جهنم که نشد. همه راههای عالم که به روم بسته نیست...

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 16:08