اونقدر دلم وسیع شده که میتونم مدتهااااا صبوری پیشه کنم.
اونقدر چشمم باز شده که میفهمم از زندگی چی میخوام
اونقدر دقیق شدم که میبینم چی کم و کسر داره و کجاها باید آسفالت بشم تا باهم رد بشیم
ولی
هنوز یقین ندارم
که من مرد این رااه هستم یا نه....
روی تل ایستادم و قتلگاهمو میبینم.
قتلگاهی که میتونم باهاش اوج بگیرم و عروج کنم
ولی
به خودم شک دارم....
برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 81