مادر-دختری

ساخت وبلاگ

دیروز که داشتم موهای مامانو رنگ میذاشتم، باهاش حرف زدم و همه چی رو گفتم.

که هنوز تو فکر پسره ام و  نتونستم فراموشش کنم.

که به چه دلایلی اونو پسندیدم .

گفتم هیج کس مثل اون به خواست من نزدیک نبوده.

گفتم مامان. برام یه کاری بکن. واسطه بفرست. بگو دلایل رد کردنشون واهی بوده.

شاید خیلی از دخترا این حرفا رو به مادر نزنن. خودشون اقدام کنن و رابطه برقرار کنن.فرار کنن و هزارتا راه دیگه. ولی من به مادرم گفتم.

فکر نمیکردم همچین جوابی بده

گفت زنگ میزنه. اصلا حتی لازم باشه به خودشون زنگ میزنه...

میتونست تحقیرم کنه. تو سرم بزنه. دعوام بکنه.منو هرزه بخونه. ولی نکرد

میدونی چرا اینو گفت؟ چون میخواست برام مادری کنه.

هیچ کس به اندازه مادر نمیتونه محرم دختر باشه و دیروز مادرم ، محرم دلم بود

عوض تمااااااااااام سالهایی که رابطه مون مکدر بود و هیچ ارتباطی نداشتیم. حتی سایه همو با تیر میزدیم...

و من چقدر احساس امنیت کردم؛ بزرگتری بالای سرم هست که میتونم بزرگترین رازهای زندگیمو بهش بگم و ازش عزتمندانه کمک بخوام.

و دیشب از صمیم قلب دعاش کردم...به خدا گفتم که این زن، چقدر برام مادری کرد.

از دیشب سبک شدم. انگار باری از دوشم برداشتن.

و امروز همه اینا رو بهش گفتم و رودررو ازش تشکر کردم.

اونقد احساسی شد که اشکش درومد و گفت برام عزت و احترام و آرامش رو تو بهترین شرایط میخواد و برام فراهمش میکنه...

میدونی این حرفا چققققد برام ارزش داشت؟

مادرم ، مادر بود.


پ.ن: از ترکیب رنگ مویی که براش گذاشتم راضی نبودم ولی خودش اونقد خوشش اومد که تو تماس تصویری به همه نشون داد! برخلاف دفه های قبل که همیشه از یه جایی ایراد میگرفت...

مادرم احساس کرد دخترش، دختر بود...!

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 1 تير 1399 ساعت: 19:21