پسر محجوب!

ساخت وبلاگ

پسره خودش چن سال بود تهران زندگی میکرد اما همه خانواده اش شهرستان بودن.

معرفی شدن و پدرش زنگ زد خونه برای آشنایی بیشتر خانواده ها.

بعد از اینکه مامان شماره پسره رو از پدره گرفت، درجا سیو کردیم تو تلگرام تا عکسشو ببینیم....

اولش غش غش خندیدم و گفتم به به! اینم از اون موردی که پدرش این همه از نجابت و پاکدامنی اش تعریف میکرد!

بچه از پدرمادر دور باشه همین میشه ها!

مامان صدبار شماره رو چک کرد. خودش بود

تا آخر شب انقد با خودش کلنجار رفته بود که سرخ شد. بابا گفت زنگ بزن به اون معرف بگو نمیخواد بیاد.

تو همین حرفا بودیم که پدره اس مس داد یه رقم رو جابجا عرض فرمودن!

عوض کردم و چهره ای اومد که تا دیدم گفتم کاش همون قبلیه بود!! این یکی رو چطوری تحمل کنم من؟!

یک بخش بسیار نچسب خواستگاری سنتی همین قیافه دیدناس...

پ.ن: البته بعد از دیدار حضوری فهمیدیم با عکسش فرق داره و به اون افتضاحی نیست. 

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 18:56