استقلال کامل

ساخت وبلاگ

پریشب خواب دیدم جامو برداشتم بردم پشت در دروازه ی خونه انداختم .

یه اتاقک نگهبانی هم داشتیم‌ اما من تشک رو دقیقا چسبیده به دروازه پهن کردم.

و‌تو پوست خودم نمیگنجیدم از خونواده مستقل شدم‌ . 

بیرون خونه میخوابم!

فرداش (تو خواب) یه جعبه شیرینی گرفتم بردم خونه. بابا رو به سختی راضی کردم به این استقلال و شیرینی رو به بقیه تعارف میکنم و همه خوشحالیم از استقلال مالی و شغلی و زندگی من!

سحر شد. سر سفره خوابمو تعریف کردم. یه دفه بابا زد زیر گریه :/

گفت راضی نیستم. برو از جیبم صدقه بردار و همین الان بده.

همه مون کپ کردیم! گفتم خواب بوده!

ولی من ته‌دلم میدونستم خواب نبوده

من یه روزی تصمیم گرفته بودم برم و بی‌خبرشون بذارم و خوابگاه زندگی کنم.

تنها دلیل منصرف شدنم، این یارو بود که رابطه مون داشت به ازدواج ختم میشد...

تو دلم گفتم خانواده اش میخوان‌بیان خواستگاری و من به خونه نیاز دارم.‌.

خدا رو‌شکر که اون زمان خریت نکرده بودم!

ولی برام عجیب بود دیدن این خواب بعد ۳ ماه از اون تصمیم....

و عجیبتر واکنش بابا...

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 133 تاريخ : يکشنبه 4 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:36