برکت

ساخت وبلاگ

بوی تن مردا هم باهم فرق میکنه

بوی تن اش وقتی با عطر قاطی میشد و فضای اتاقو میگرفت،لال میشدم.

طول میکشید تا به خودم بیام و فکر و زبونمو یکی کنم.

خوب شد بیشتر از این وابسته ام نکرد.

خوب شد بیشتر از این کش اش نداد.

وگرنه دیوانه میشدم.

دو سالی بود همه چی یادم رفته بود. سودای وجودم تعدیل شده بود. محبت و تکیه گاهی از یادم رفته بود. دلتنگی دیگه وجود خارجی نداشت. یادگرفته بودم با کسی حرف نزنم و تو خیالم کسی رو زنده نکنم. همه این حس ها رو تو پنج ساعت برگردوند. بعضی مردها عجیب بهم سیطره دارن. حاضر شدم حتی شروطمو فراموش کنم. اگه اون همه چیزو تموم نمیکرد،نمیخواستم تا تموم شدن دنیا ولش کنم...به قول برادرم،عاشق شدم...

آره،این قدرت خدا بود که بهم نشون بده نخ تموم این ماجراها دستشه و کافیه اراده کنه تا منو مث روز اول عاشق کنه. که نشونم بده عزت و احترام پیش خودشه و همه رو بهم برمیگردونه

بعضی خواستگارا با خودشون برکت میارن.بعضیا وجودشون رحمته.

حتی حالا که نشد و حسرت به دلم موند ولی بازم برکتشونو حس میکنم.

باید سعی کنم دوباره به زندگی عادی برگردم و همه چی یادم بره.

باید بازم منتظر بمونم


آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:07