اللهم فک کل اسیر

ساخت وبلاگ

ده روز مونده به عید با خانواده قرار گذاشته بودیم 5 و 6 عید بریم سفر. از گرگان تا گیلان. همه فامیلو سر بزنیم و برگردیم.

البته قرار گذاشته بودیم که یعنی من گفته بودم و ارزش حرف من تو خانواده برابری داره با پشکل.

خدا هم یه تاپاله دیگه سر رامون قرار داد و هرچی سیل بود روانه کرد... و دقیقا دارن میگن همون روزا از خونه درنیایین که کشورو آب برده...

هی فک میکنم بیخیال مسافرت با اینا بشم و خودم پاشم بگردم، میبینم حوصله بحث و جدل برای سفر جداگانه یه دختر و دعواهاشو ندارم.ترجیح میدم خرج سفر هم به پای بابا بیفته نه حقوق ناچیز خودم. اما باز که فک میکنم میبینم سفر با اینا هییییچ دلخوشی برای من نداره، نه تو ماشین نشستنش ، نه دعواهای همیشگی اش از جمع کردن لباس تا برگشتن به خونه، نه غذاخوردنشون، نه شادیاشون، نه گردششون که یه قدم دورتر از ماشینه ، نه حرفاشون. هیچ چیزی از بودن با اینا برای من لذت نمیاره جز همون حس امنیت که از بچگی همراهم بود و شاید ناخواسته تو وجودم ایجاد شده.

دلم نمیخواست پست اول سالی ام غر زدن باشه اما زندگی همینه

اگه شرایط اقتصادی اجازه میداد، اگه اجازه میداد، لحظه ای برای رفتن و جدا شدن درنگ نمیکردم؛ لحظه ای...

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 8 ارديبهشت 1398 ساعت: 10:12