مهمونی

ساخت وبلاگ

دلم گرفته بود. خیلی زیاد.

رفتم مسجد

 اخلاقم گند بود. عصبانی بودم

مهمونی یه ویژگی داره. هم تو باید حالت خوب باشه هم.صاحب خونه. اگه با اخلاق گه بری,دوبار بیشتر تحملت نمیکنن. بعدم معلوم نیست تو رو بفهمن و بتونن حالتو خوب کنن

رفتم مسجد. خدا حالمو میدونست. حتی با دعوا رفته بودم. ارامش نداشتم. اما در خونه خدا همیشه بازه...

کنار مردم نشستم و بلند شدم. با مردم بودم بدون اینکه بشناسمشون.

بعد نماز و سکون و ارامش,یه دعای کمیل زدیم به بدن.

درست مثل یه مهمونی پذیرایی شدم توسط ادمایی که نمیشناختنم. 

خانومه با سن حدود پنجاه,جلوم خم شد و چایی اورد. تشکر که کردم,گفت نوش جانت...

میون شوری گریه, چسبید بهم. بعد مدتها اولین غریبه بود که بی دلیل بهم محبت میکرد و نمیخواست چیزی ازم بِکَنه. تو خونه ی خدا بودم...

یاد خیلیا افتادم. حتی پیکاسو و شبنم شاهرخی اینستاگرام!

اگه پنجشنبه گرسنه برید مسجد,سیر برمیگردین! بس که خیرات میدن. نون و بیسکوییت و شیرینی و موز و شکلات و خلاصه یه سفره کامل انگار

ولی من به چایی قناعت کردم.

مسجد که بری,گنبد و گلدسته سلامت میکنن

خدا میگه خوش اومدی بنده,منتظرت بودم

بیا با من حرف بزن...

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 162 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 16:33