هدیه غیب

ساخت وبلاگ

بین دو نماز بود. 

پاهامو گرفتم بغلم,پیچیدم تو خودمو سرمو بالا گرفتم؛ واژه واژه اسامی خدا رو که دور تا دور گنبد نقش بسته بود,زمزمه کردم و همین حین حرفاش پیچید تو ذهنم:

"خدایا من تورو تو لحظه هایی پیدا کردم که خیلیا تو رو تو اون لحظات گم میکنن وسط مهمونیای شلوغ، وسط مشروب خوری آدما, وسط گند زدنامون

 من وسط یه مهمونی شلوغ پلوغ و آدمایی که گالن گالن مشروب میخوردن، یکی از باحال ترین نمازای زندگیمو خوندم..."

دست خودم نبود. انگار که دلم سوخته باشه،اشک تو چشمام حلقه زد...

بعضی آدما چقد برات عزیزن که اینجوری انتخابشون میکنی؟

 میشه خدا,میشه منم اونقد دوست داشته باشی که منحصرا انتخابم کنی؟

مثل حالا که همّه چی رو باختم و تنهای تنهای تنهام؛

حالا که خودم خواستم خالی باشم و اومدم تا تو پُرم کنی، میشه منم همینطور عاشقانه بپذیری...؟

داغ بودم اونروزا...

پناه بردن به مسجد,سجده های پر از اشک, حرفها و زمزمه ها و فشار...

یادگار اونروزا ، همدم خوب روزای سخت حالامه...

کسی که دم به دم و قدم به قدم,این مسیر ناشناخته رو پیش رفتیم...

خدا دست خوب کسی رو گذاشت تو دستم.

همدمی رو برام آفرید که تصور نمیکردم...

نمیگم کس دیگه ای کمکم نکرد، اما کسی که نزدیک باشه و شنوا و زمینی, کسی که منطبق علایق و سلایق و ارزشهات باشه,هم سن و هم دردت باشه و درست موقعی که باید ظاهر بشه,بیاد و همدمت بشه,واقعا خاصه.

 به پاکی اشک دل سوخته ی اون شب توی مسجد,که من از خدا خواستم جا پای اون بذارم, به همون قشنگی و صداقت,شد رفیق روزای سخت.کسی که بدون حسادت, از ته دل , برام آرزوی خوشبختی کنه و قدم به قدم راهنمام باشه و به تناسب,اجازه ی کمک و همراهی مسیرشو به منم بده...

مدتها بود میخواستم این محتوا رو پست کنم؛اما زمان احتیاج داشتم که مطمئن شم احساساتم واقعیه نه صرف هیجانات آنی...

حالا بعد یه سال چه وقت خوبی,با امنیت میتونم بگم:

دمت گرم, تولدت مبارک "رفیق"...!

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 135 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 11:27