فرار از درون

ساخت وبلاگ

بعد مدتها,امروز وقت کردم چهره خودمو تو انعکاس شیشه مترو ببینم

یه دختر چادری دیدم که روسریش تا بیخ,جلو بود.

منو یاد خباثت و کثیفی انداخت. یاد اون عفریته های عوضی که زیر اون چهره معصومانه و ظاهر محجوب,چطور گاییدنم و به اسم اسلام و فرد مذهبی,منو براشفتن و ناامنی و تزلزلو برام باقی گذاشتن

تا چند ماه میلرزیدم. که چطور ممکنه یکی تا این حد عوضی باشه. چقد مکارگی و بازیگری؟ چقد توانایی مغلوب کردن دیگران؟!

ازون به بعد,قداست چادر برام از بین رفت و تمام مردهای ریشوی سربزیر,خطرناک ترین آدمهای دنیا شدن...

توی انعکاس شیشه نگاه کردم...منم همون بودم.با همون هیبت.با همون ظاهر.و یک آن چقدر نفرت انگیز اومدم برای خودم. دلم میخواست از خودم فرار کنم. هیچ آدمی با این چهره پس ذهن من روشنفکر و امین نیست.بی شک یه خیانتکار احمقه.

لعنتی ها...نمیدونم ازشون تشکر کنم تو این سن منو با حقیقت آشکار کردن یا...

نبخشمشون چون تمام معادلات ذهنی و امنیت وجودی مو به گا دادن.

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 20:19