ابتدای دیوانگی

ساخت وبلاگ
پاسخ:
از یه سنی به بعد,سعی کردم سر خودم شیره نمالم.

واقعی باشم.واقعی عمل کنم و ازون ب بعد کارامو مطابق با این فکر تنظیم کردم

بنظرم تا کرج رفتن و برگشتن,یکی ازون کلا شرعیاس

گرچه کاملا شرعیه

اما خیلی مسخرس تا کرج بری,بگی مسافری

کرج با وجود مترو ,واقعا سفر نیست.مخصوصا برای ما.

اینروزا بنظرم این مرزا شکسته شده دیگه

شهر و مرزای شهر زمانی اون معنی رو دارن که واقعا خروج از شهر,مشخص باشه

واقعا سفر باشه

حاضرم تو روز با جرئت آب بخورم بگم حکم خدا رو شکستم چون طاقتم طاق شده بود اما ازین کلاه شرعیا سر خودمو خدا نذارم...

حاضرم سفر برم. یه سفر واقعی. مثلا رامسر

ولی نمیذارن.تو خونه ما همه مغزا خشکیده س.

مشاورم گفت" تو با روزه و خدا مشکل نداری

تو برو مشکلتو با خانواده ات حل کن"

تا وقتی جیره خوارشون باشم,وقتی تو خونه شونم,مجبورم به پذیرش

به این فرسایش....

.

اتفاقا کتابخونه هایی ک میرم,دوتاش دم خونه شماس

چن بارم ب سرم زد بیاما,ولی گفتم چه فایده

من خشک,اون بی حال اصن معلوم نیس خونه هم باشه

بی صبرانه منتظر پریودم.

دردش به جونم

ایشالله برسه,دلی از عزا درمیارم.

ممنون که هوامو داری

ممنون

وبا فرض اینکه همه ی پست تو عصبانیت و ملال و درد نوشته شده بود؛

بدان که "زر زر کردن و چرت گفتن" هم تو همون حال نوشته شد

جمله آخرو چن تا منظور حدس زدم,اما به طور قطعی متوجه نشدم

آبی گم شده...
ما را در سایت آبی گم شده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mazgat2 بازدید : 178 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 19:31