آبی گم شده

متن مرتبط با «پاییز و زمستون علی پیشتاز» در سایت آبی گم شده نوشته شده است

شکر سوم

  • خدایا شکرت بخاطر ماساژ! این عمل بی نظیر برای درمان بدن. برای دور کردن خستگی و استرس و رسیدن به آرامش شکرت برای اون حال خلسه اون لحظه ای که حس میکنی دنیا رنگی تر شده و چشمات بهتر میبینه وقتی نفس میکشی و حالت جا میاد مرسی که همچین چیزی انقد حالمو خوب میکنه.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من آنِ تو ام مرا به من باز مده

  • عبدک یا رب العالمین بنده "تو"... خدای بزرگ که صاحب همه چیزی من برای "تو" ام. من وصل تو ام. من بخشی از تو ام. من برای پدرومادرم نیستم. من برای دنیا نیستم. من از آن تو ام. منو ببین. منو بشنو. منو بغل بگیر که نیاز دارم بهش منو برای خودت نگه دار بذار جدا نشه این تعلق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شکر اول

  • میخوام شکرگذاری راه بندازم! میخوام همین چیزای کوچیک خوب زندگی مو ببینم و بشمرم. اولیش؛ اون حس آسایش و سرخوشی بعد ریدن! اون حس خوب تخلیه، تنفس بهتر! باز شدن مغز تا قبلش انگار تمام عروق آدم بسته است. ولی با ریدن انگار همه چی باز میشه... دنیا رنگی میشه...بدون اینکه تو کار خاصی بکنی! بنظر من این معجزه است... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شکر دوم

  • خدایا شکرت برای داشتن چای لیپتون که تو سه سوت، صبح های عجله ای بدون زمان دم شدن چایی میتونیم به عطر و طعم چایی دسترسی داشته باشیم.... میتونیم چایی بخوریم بدون اینکه صبر کنیم ممنون برای این اختراع خدایا شکرت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پول برای گردشه نه زیر بالش

  • خمس یعنی از یه حدی بیشتر پول نباید نگه داری.پول برای در گردش بودنه. برای رفع احتیاجات روزمره.اگه نگه داشتی، باید بهاشو بپردازی. باید به حاکم دادگر و عادلی که بهش اطمینان داری بدی تا برای مصارف حکومتی یا معیشت باقی مردم به طرز صحیح خرج کنه تا توی جامعه تعادل ایجاد شه. الحق که چه روش اقتصادی زیبایی..., ...ادامه مطلب

  • بپیچون

  • روزای اول که وارد شده بودم، استرس داشتم نکنه ملت سوالی بپرسن بلد نباشم جواب بدم...مخصوصا که بهمون گفتن بهشون نگید نمیدونم! و این خیلی مساله بغرنجی بود برام که در جواب چی باید بگم! رفته رفته یاد گرفتم راه و رسمشو. قضیه اینه که باید جوری جواب بدی که جواب مشخص نباشه! جوری که تو خودش بمونه و فک کنه مشکل از اونه که نفهمیده. مثلا اگر میگرسه فلان چیز تو فروشگاه موجود هست یا نه، تو نمیدونی اصلا اون کالا چی هست! فقط میگی اگه سر جاش نیست، نه نداریم! درحالیکه نه تو راهنماییش کردی نه جواب سربالا دادی. فقط از خودت ردش کردی. الان شرکتا نیروی متخصص استخدام نمیکنن. کسی رو میارن تو سطح که صرفا حضور داشته باشه. مث دربون. مث نگهبان. مث مترسک. فقط باشه. نمونه بارز این کار، دیجی کالاست! زنگ میزنی پشتیبانی،همه شون یه جواب مشابه در پاسخ مشکلت میگن و هیییییی به تعویق میندازن اقدام رو. چون مترسک استخدام کردن نه مسئول پاسخگویی. کافیه کسی ازشون شکایتم بکنه! براشون فرقی نمیکنه. اینو اخراج میکنن، یه خر دیگه میاد... شرکت ما البته واقعا در این راستا داره نهایت تلاششو میکنه. آموزش و آزمون داره و براش مهمه ارتقای کارکنانش و به راحتی با خروجت موافقت نمیکنن. ولی خب، با سبک کلی قالب در جامعه که نمیشه جنگید و جدای از اون زندگی کرد... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بلا و نعمت

  • از ب بسم الله که وارد فروشگاه میشم، تا وقتی انگشت خروج رو میزنم، امکانش هست هزار اتفاق بیفته که رنگ بلا داشته باشه و دامنمو بسوزونه. ممکنه صندوق رو اشتباه بزنم و خسارت به خودم و بچه ها وارد کنم که میشه حق الناس ممکنه صندوق کسر بیاره که از جیب بدم ممکنه دستم بخوره، یکی از این شیشه ها یا پک شون بریزه و علاوه بر خسارت، انگ دست و پاچلفتی بگیرم. ممکنه با مشتری سر چیز ساده دعوام بشه و بره شکایت، فروشگاهو پلمپ کنن و کلی آدمو از نون خوردن بندازم. ممکنه حالم بد بشه از فشار کار و بیفتم ممکنه کسی حریممو حفظ نکنه، باهام شوخی کنن یا در حد تجاوز آزار ببینم. ممکنه اسنپی تو راه، برنه به سرش و بریم ناکجا آباد هزارتا ممکن وجود داره که من از ایجاد و سلبشون واقعا ناتوانم و از دست من خارجه. اینو با پوست و گوشت و استخونم حس میکنم فقط خداست که مواظبمه و هزار تا بلا رو ازم دور میکنه و سلامت به خونه میرسم و هرماه، خوشحالی و درامد نصیبم میشه نه خسارت و قرض و بلا و بیماری. خیلی غر میزنم ولی واقع بین که باشم، همین موقعیت ، کلی نعمت توشه که خدا برام فراهم کرده و خودش ، مستقیما نظارت میکنه روش. خدا خواست و خدا انجام داد و خدا توان داد و خدا توفیق سهیم شدن تو این توانستن رو داد. مخلص اوس کریم خیلی دوست دارم که صدامو میشنوی و اجابتم میکنی و مواظبمی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدایی از وسواس

  • دوساله که نصمیم گرفتم اربعین برای راهپیمایی برم. تا قبلش اجتناب میکردم چون اعتقادی به وارد کردن این حجم سختی و بیماری به زندگی نداشتم. داریم زندگی مونو میکنیم دیگه. چه کرمیه به خودمون آزار برسونیم...؟ دوسال پیش ولی چیزی شبیه به نذری که باید تو کربلا ادا میشد، راه افتادم و برای آماده شدنش، تقریبا یکسال روی خودم کار کردم تا تمام وسواس ها و موانع وجودیمو بردارم. +یکیش حمام و مسائل بهداشتی بود. بارها تمرین کردم که تو یه ربع و با حداقلی ترین حوله و لباسا بتونم کنار بیام و حس بدی نداشته باشم. دلیلش ریشه ایه. مربوط به کودکی و نوجوانی میشه که بعدا درباره اش مینویسم. و این ، سختترین جهاد من برای تغییر وسواس بود!! اینکه هرجایی سرمو بذارم و بخوابم و به بوی رخت خواب و غذا ایراد نگیرم. +مساله بعدی ، تاب آوری در برابر گرما و حمل بار و مسیر طولانی بود که تو این شرایط سگ اخلاق نشم . با کوه رفتن خودمو آماده کردم و چندان دشوار نبود +مساله بعد، زندگی جمعیه! اینکه تو هر شرایطی غر نزنی و جون بقیه رو نگیری. همراه خوب باشی و هم اینکه بقیه رو بتونی تحمل کنی. من گرچه برونگرام ولی به تنهاییی آخر شب ، شدیدا احتیاج دارم. باید یاد میگرفتم 10 روز این تنهایی رو نداشته باشم و عصبی نشم. پکیج اینا و پذیرشش حقیقتا خیلی سخت بود و نیازمند اینکه از نظر روحی خودمو آماده کنم.وگرنه تاب نمیاوردم. اما نتیجه ، از خودش جالبتر بود... بازتاب این سفر تو زندگیم باعث شد با خیلی چیزا راحتتر کنار بیام و زندگی رو خیلی سهل بگیرم. انگار تا قبلش، دست و پام بسته بود. انگار بند داشتم. اما الان بندا رو باز کردم و با خوشحالی هم باز شد نه از روی اجبار.... خوشحالم تو این زمینه خانواده فهیمی داشتم از این نظر که تا این سن اجباری تو کار , ...ادامه مطلب

  • کم فروشی

  • فروشنده جماعت، چیزی تو ذهنشه به اسم منفعت شخصی که مث پرده میفته رو چشمش و براش فرقی نمیکنه کی جلو روشه. انگار یه عینک داره که دنیا رو فیلتر میکنه و با همه با همون منطق رفتار میکنن.منطق شون چیه؟ وقتی داری غذا تقسیم میکنی تا با کسی بخوری، عدالت اینه نصف نصف باشه.نصف مال من، نصف مال توولی اینا همچین منطقی تو کت شون نمیره. قطعا سهم خودشون باید بیشتر باشه. نفع باید سمت اونا باشه. اینو علنی هم نشون نمیدن. با یه کرمی ، یه زیرابی رفتنی، قطعا انجامش میدن. مثلا جلو چشم تو نصف نصف میکنن اما یه تیکه گوشت از طرف تو زیر پلوی خودشون قایم میکنن. هم ظاهرو داشته باشن هم نفع خودشونو.ما باید یه سری چیزا وزن کنیم و بفروشیم.به من گفتن رو به بالا اضافه کن. چرا؟ چون نکنه بعدا کم بیاد و کسری بخوریم از شرکت. پس ریز ریز از مشتری میگیریم که به ضرر ما نشه.۲۰ گرم به چشم مشتری نمیاد ولی واسه ما، همون میشه مایه نجات.یکی حتی گفت ما اول باید به فکر خودمون باشیم نه مشتری. گور بابای مشتری که میاد و میره‌. ما ثابتیم‌.من ولی یاد آیه "وای بر کم فروشان" افتادم....خیلی ترسیدم. وزن رو تغییر ندادم. جهنم. از جیب شخص من بره بهتره تا از حق الناسی که نشه بعدا جمع اش کرد. و اگه اینو بفهمن شاید برام شر بشه.یه جای دیگه هم صندوقه. اونجا چون موقع گرفتن پول نقد با مشتری اکثرا صحبت میکنم، میگم راضی باشن رو به بالا گرد میکنم. اگه مبلع زیر هزارتومن باشه، نمیگم. چون واقعا دیگه پول خرد هیچ جا نیست. اما بالای هزار تومن اگر نداشتیم و رند کردم، طلب رضایت میکنم ازشون...همین نکات ریز باعث میشه من فروشنده خوبی نشم. چون منطق این کسب و کار رو رعایت نمیکنم....اما مگه خدا برکت نمیده به مال؟ مگه خدا صاحب همه چیز نیست....؟قبلنا زندگی خیلی سوسو, ...ادامه مطلب

  • جر خوردگی

  • واقعیت اینه که هنوز از کار قبلی استعفا ندادم و دارم دورکاری اونو انجام میدم. خونه هم که مریض داریم و اصلا شرایط عادی نداره انگار بیمارستانه. هم برای عیادت میان هم ۴ نوبت دکتر و پرستار و هم در طول روز خودمون شیفتی پرستاریم. کارای عادی نظافت و شست وشو و پخت پز و خرید خونه هم که روتین هست. کافیه کار فروشگاه هم یه روزایی دو شیفت بشه که قشنگ جر میخورم از وسط. یه روزایی واقعا نمیکشم... با این حال، خیلی برکت داشته این دوماه برام. خیلی کتاب خوندم. خیلی زندگیم رو فرم اومده‌. دغدغه مالی ندارم هم جذابیت داره و چیزای جدید یاد گرفتم. کاش با همین کیفیت و فشار کمتر میشد نگهش داشت... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رو که نیست

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تقصیر تو نیست

  • وقتی یکی که وضع ظاهری فقیری نداره ولی میاد تو فروشگاه تو صف وایمیسه تا یه شیر پلاستیکی شو حساب کنه و موقع کشیدن کارت با پیغام کمبود وجه روبرو میشیم، دلم تا ته ریش میشه.., ...ادامه مطلب

  • صدای جهان در دوربین فروشگاه

  • یه روز یه پسره اسکل اومد تو رفت جلو دوربین شروع کرد انگلیسی با لهجه هندی صحبت کردن! میگفت من فلانی ام. جنگ رو متوقف کنین, ...ادامه مطلب

  • یه صندوق ساده است

  • از دور که میبینی، فک میکنین کسی که پشت صندوق وایساده تپ تپ وسایلو میگیره جلو یه چیزی یا بهشون تفنگ میزنه و یه عدد میخونه و تمام. ولی قضیه پیچیده تر از این حرفاس .  درصد خطای این دستگاه بالاست و نیروی انسانی موظفه اینو چک کنه. اونم وقتی طرف بالای ۱۰۰ قلم جنس خریده و یه صف طولانی پشتش تشکیل شده و فقط یه صندوق کار میکنه و مردم غر میزنن زودتر و .... هزارتا شرایط دیگه که فشار رو زیاد میکنه و خطا رو بیشتر. اصل اینه که هر کالا رو که میخونه یه بوق میزنه و تو بتونی با گوش ات، درگیر بشی نه فقط چشم. ولی طی این چند هفته متوجه شدم بوق خطا داره! ممکنه صدا بده و نزده باشه، ممکنه صدا نده و تعداد زده باشه! مخصوصا وقتی دستگاه هنگ میکنه و تاخیر چندثانیه ای پیدا میکنه.اینجاست که چشم، مث یه معلم ریاضی باید پیگیر باشه چی شد و چن تا شد‌. یه موقعایی بود فک میکردم خیلی خوب و حواس جمع زدم و اصلا صندوق شلوغ نبوده اما طرف برگشته گفته خانم فلان چیزو باید چندتا حساب میکردی و نزدی.یا فلان چیزو دوبار زدی و باید مرجوع کنیم که اینجا باید مسئول فروشگاه رو صدا کنیم, ...ادامه مطلب

  • کلاس آموزشی

  • امروز فهمیدم بخش منابع انسانی و آموزشی فروشگاه چقققد قویه کلاسهای ضمن خدمت اجباری داریم تا مستقیم مسائل مرتبط با فروش رو یاد بگیریم فقط جسم نباشه، مغز و روحمونم بکار گرفته بشه! هرچی بیشتر میگذره بیشتر دوسش دارم و حتی امروز داشتم فکر میکردم مقنعه و مانتومم حتی میتونم دوست داشته باشم چون مربوط به اینجاست! میخواستم همزمان اینجا ۱۲ میلیون کلاسای مرتبط برم که فعلا رایگان دارن برامون برگزار میکنن بخشی شو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها