آبی گم شده

متن مرتبط با «سواستفاده به انگلیسی» در سایت آبی گم شده نوشته شده است

من آنِ تو ام مرا به من باز مده

  • عبدک یا رب العالمین بنده "تو"... خدای بزرگ که صاحب همه چیزی من برای "تو" ام. من وصل تو ام. من بخشی از تو ام. من برای پدرومادرم نیستم. من برای دنیا نیستم. من از آن تو ام. منو ببین. منو بشنو. منو بغل بگیر که نیاز دارم بهش منو برای خودت نگه دار بذار جدا نشه این تعلق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دست به دست من بده

  • مامانبزرگم خواب میبینه میان دنبالش ببرنش پدرش میاد مادرش میاد مادربزرگش میاد عزرائیلو در قامت مرد خوش پوش میبینه ولی باهاشون نمیره قبرشو نشونش میدن ولی رضا نمیده. هربار که اینا رو تعریف میکنه، جون از وجودمون جدا میشه... به دفعات و به تکرار... هربار همین هول و هراس... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تبعید به ایران

  • امروز از امریکاییه پرسیدم چرا اومدی ایران؟ گفت یه رازه!! گفت تو خودت چرا 4 سال درس خوندی، لیسانس گرفتی الان اینجا کار میکنی؟ خنده ام گرفت!! گفتم اینجا بد نیست برای من گفت چرا بده . برای کسی که 4 سال درس خونده. چرا اومدی اینجا؟ 3 بار هم پرسید گفتم اقتصاد ایران خوب نیست. گفت خوب نیست؟ افتضاحه... وقتی رفت به بقیه گفتم این خیلی مشکوک میزنه...برا چی باید بیاد ایران؟ مگه مغز خر خورده جز اینکه جاسوس باشه؟ گفتن یه دزدی بدی کرده تو آمریکا، تبعیدش کردن ایران :)))))) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رو به افولها

  • سه شنبه, ۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۵۸ ق.ظ همه دور و بریامون دارن پیر و فرتوت میشن هیچ کس ازدواج نمیکنه و هیچ بچه ای بدنیا نمیاد همه دارن پیردختر و پیرپسر میشن بدون اینکه ثمره خاصی از زندگی شون به دیگران برسه همه جا صدای درد و بیماریه صدای خنده و شادی و هیاهو نمیاد به تنگ اومدم دلم میخواد برم قبایل آفریقایی با اون سیاهپوستای آنگولایی برقصم و بیخودی شاد باشم بلکه یکم دلم تازه شه.... ۰۱/۰۴/۰۷ ۲۳ نمایش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رو به افول

  • دیروز یه کاری بهم پیشنهاد دادن که چند سال پیش آرزو داشتم چنین سازوکاری وجود داشته باشه تا من عضوی ازش باشم. ولی امروز بهشون جواب دادم نه. چون یه شکستی تو زندگیم،همه ی سرعت و جسارتو ازم گرفت و حالا دیگه اونی نیستم که آرزو داشتم. شاید یه نشونه هایی از اون آدم تو وجودم مونده بود که پیشنهاد این کارو دادن اما من دیگه توی خودم نمیبینم. به همین راحتی، بزرگترین سکوی پرتاب این سالها رو رد کردم. چون دیگه تحمل شکست این یکی رو ندارم., ...ادامه مطلب

  • امید به زندگی

  • میزان امید به زندگی پدربزرگ و مادربزرگم تو 80 سالگی اونقد بالاست که هر چند وقت یه بار میان تهران،همه جاشونو چکاپ میکنن و دوباره برمیگردن نهار، جوجه شونو میزنن... اگر دردی داشته باشن،سریع درمان میکنن پ, ...ادامه مطلب

  • سفر به زمان

  • گفت سفر در طول زمان تخیلی نیست؛ یه امر کاملا علمیه. وقتی تو بیشتر از سرعت نور بتونی حرکت کنی،میتونی فراتر از زمان پیش بری. ولی هنوز وسیله شو نساختیم.هنوز علم ساخت این وسیله پیدا نشده که در آینده میشه. پرسیدم: و تو چه سهمی تو ایجاد این آینده داری؟ گفت من شبیه آرزوهام نشدم. .تلاشی براشون نکردم... ولی میدونم که میتونه. تو چشماش خوندم باور رو. همینکه ذهنش تا اینجا کشیده، همینکه همچین چیزی براش مهمه، ه,زمان ...ادامه مطلب

  • به موقع

  • وقتی که هنوز به نیمه دهه سوم زندگیمم نرسیدم, پدر و مادرم دارن وارد دهه هفتم زندگیشون میشن... وقتی بچه بودیم, پدر و مادرم به تکامل 40 سالگی رسیدن و شغل و ذهن و زندگیشون,داشت به سرازیری میرفت و هیچ حوصله ای برای بازی با کودک نداشتن... وقتی نوجوون شدیم, یادشون نبود مختصات این دوره چیه و چطور باید باهم سازش کنیم... وقتی جوون شدیم, پا به دوره ی سالمندی گذاشتن و هیچ نقطه مشترکی تو زندگیمون برای حرف زدن, ...ادامه مطلب

  • پناه به درون

  • شیطونه میگه بیخیال همه دنیا, برم شوهر کنم و سر سال بچه مو بگیرم بغل و بو بکشم و عشق کنم و تمام همّ و غم و شورمو بذارم برای تربیتش,بیخیال همه دنیا... فکرم داره منفجر میشه از فشار از ترس از بی ثباتی روی امواج از بحث و کل کل برای محیط امن و پرنشاط تربیتی برای آدمای دیگه که شکست خورد از ناتوانی برای انج, ...ادامه مطلب

  • کشتی به گل نشسته

  • کشتی سه ضلعی حسن فتحی-فردین خلعتبری-افشین یداللهی به گِل نشست.... چه سرزمین های ناشناخته ای از وجودم رو فتح کرده بودن... این رفتن، تلخی آخر سالم رو چند برابر کرد   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسا, ...ادامه مطلب

  • به دنیا بیا

  • استاد باشگامون نی نی توراه داره. فک کنم الان چهارماهش شده باشه. شکم تخت و ورزشکاریش خیلی نیمده جلو ولی مشخصه فرق کرده. جدیدا دستشو ناخودآگاه میذاره رو شکمش؛ همون حین که داره داد میزنه چی کار کنیم قدرت و سرعتمون بیشتر بشه, همون موقع که داره مسابقه هامونو داوری میکنه... حس خوبی دارم وقتی میبینمش.احساس میکنم گرمای دستش روی سر خودمه. حس میکنم بچه اش میتونه حال خوبی تو دنیا داشته باشه,انگار میتونه بین دستای مامان و حمایت باباش,امنیتو بچشه. به خانواده شون که فک میکنم,وقتی روابط و خونه شونو تصور میکنم,حس خوشبختی شون منم گرم میکنه  حس میکنم میتونم تو دنیا زندگی کنم،انگار هنوز امنیت هست؛غیر از خونه ، پیش مامان و بابا،حتی کنار آدمای غریبه...., ...ادامه مطلب

  • عطر جریان زندگی به افق زنانه

  • یک دنیا آرامش... زندگی...زندگی...زندگی, ...ادامه مطلب

  • اعتماد به باد رفته

  • دلم نمیخواد این اعتمادو از دست بدم.دلم نمیخواد با چشم تردید به همه نگاه کنم.دلم میخواد یه عده همیشه تو ذهنم ثابت باشن؛ که بدونم میشه بهشون اعتماد کرد، محکم اند، استوارن...لغزندگی و بی ثباتی چرا؟, ...ادامه مطلب

  • بودن و به چشم نیامدن

  • فکر کن مادر موسی توی دربار چه احساسی داشت... وقتی بچه اش رو دست غریبه ها میدید و به سکوت اجباری محکوم بود... وقتی به دید دایه ، کوتاه، بچه رو به دستش میسپردن و بعد....جدایی.... وقتی فریاد میشد و نمیتونست بغض فروخفته شو داد بزنه... وقتی زن فرعون بچه رو درآغوش میکشید؛ نمیتونست بگه اینی که اینطور بو میکنی و به سینه ات میچسبونی، از گوشت و پوست منه... این بچه مال منه که به خدا سپردمش و حالا به شما رسیده... دوستش داشت و برای دوست داشتنش، باید سکوت میکرد بودن اما به حساب نیومدن، درد کمی نیست دردهایی که در آنی ، آدمو آتیش میزنن و یارای حرفی نیست...   متاسفانه مرورگر شما، ق,f k fill in the blank,f k financial ltd ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها