آبی گم شده

متن مرتبط با «دختر ایرانی در خیابان» در سایت آبی گم شده نوشته شده است

مکان درست

  • فرشگاه ما تو منطقه مسکونی چند برجه که مغازه دیگه ای چندان وجود نداره‌.با حمل و نقل عمومی فاصله داره و صرفا با ماشین شخصی میشه رفت و آمد کرد.برای همین وجود همچین فروشگاه بزرگی، میشه مرکز خرید. هرجنسی بیاره، تقریبا فروش میره‌ و ما جنس باد کرده میتونم بگم نداریم.اما نکته جالبتر این بود که من فکر میکردم مثل خودم، ملت اگه جنسی کمی خاک گرفته باشه و اون تر و تازگی رو نداشته باشه هم نمیخرن که حدس اشتباهی بود!به دلیل موقعیت خاص فروشگاه، حتی این مدل جورابم اینجا به فروش میرسه....اینو گفتم که بگم برای شروع هر کسب و کاری، هوشمندی انتخاب موقعیت زمان و مکانی چقد میتونه تو همه چی تاثیرگذار باشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صدای جهان در دوربین فروشگاه

  • یه روز یه پسره اسکل اومد تو رفت جلو دوربین شروع کرد انگلیسی با لهجه هندی صحبت کردن! میگفت من فلانی ام. جنگ رو متوقف کنین, ...ادامه مطلب

  • سیندرلا

  • یه روز پشت دخل نشسته بودم که یه دختر خجالتی، کمتر از ۲۲ سال اومد اما خیلی لباساش مندرس و چپلکی بود.میدونی. نهایت فرصت ما برای شناسایی شخصیت مشتریا، به اندازه زدن بارکد کالا و کشیدن کارته. هرچی کالا کمتر، فرصت کمتردختره یه دستمال برداشته بود.داشتم بارکد میزدم که پرسید ارزونترین پفک تون چنده؟ پفک ۱۰ تومنی دارید؟بجای نگاه زیرزیرکی، راحت سرمو بالا آوردم تا بهتر نگاش کنم.  نه شال کجکی یا لباس تقریبا پاره شو، که صورتشو. جوون بود. خیلی جوون. درعین فقر، برق سرزندگی تو چشماش موج میزد.... این برام منحصرش کرد...اصلا فرق میکرد. سیستم رفتاری و پوششش یکی نبود. اونی که فقیره، خوشحال نیست. گرد زرد رو چهره اش نشسته. زشت و بدقواره است و منتظر مرگه ولی این فرق داشت....وجود این آدم با چیزی که پوشیده بود، تناسب نداشت....گفتم نمیدونم. پفکا اون قفسه پشته. فک کنم ۱۵ تومن پایینترین باشه. میخوایین نگاه کنین.رفت و بعد یه مدت تقریبا طولانی برگشت. با لبخندی از سر فتح، گفت پیدا کردم. یه پفک نمکی مینو بود. ازین قدیمیای بدمزه. ولی اون خوشحال بود‌ذهنم شروع کرد به فرضیه سازی‌. مگه یه دختر با این سن، با این زیبایی، کجا کار میکنه، زندگی میکنه، که اخر روز با یه پفک نمکی مینو برق شادی تو چشاش میباره؟درحالیکه بارکد پفک رو میزدم، سریع به خودم نهیب زدم بسه. انقد تو مردم فرو نرو....اما ذهنم مث ماهی لیز خورد و دوباره نگاش کرد و پیش خودش گفت: مگه این از دخترای داف اینستا چی کم داره؟ چرا این نباید خوشبخت باشه؟ چرا تو این سن نگران رعایت روتین پوستی اش نباشه...؟خیلی معصوم بود. نگاهش، قیافه اش، لبخندش...کارتو کشید و درحالیکه که از خریدش تشکر میکردم، تو دلم دعا کردم کاش یه شاهزاده ای بیاد و این گوهرو پیدا کنه و کفش سی, ...ادامه مطلب

  • سعه صدر

  • روز اول که رفتم مصاحبه، چن نکته طلایی بهم گفت مسئول مدیریت منابع انسانی از جمله اینکه به ما ربطی نداره طرف کیه و چی کارست و اعتقاداتش چیه. ما فقط محترمانه ازش پول میخواییم. همین! یه معامله است‌. کالا میدیم پول میگیریم. تمام. خییییییلی نکته مهمیه.خیلی نکته مهمیه. چرا اینو به من گفت؟ چون احتمالا حجابمو دید. و شما نمیدونین به کار بردن این نکته بصورت عملی چقد میتونه گاها سخت باشه... طرف با سگش اومده تو فروشگاه. یا بیرون پارک کرده! اومده تو. با همون دست بهت کارت میده. با همون دست شماره های کارتخوان رو میزنی و نباید حتی حالت قیافه تو عوض کنی... میان تو، سرتاپای مملکتو میشورن و حتی تو رو عامل دولت و همه گرونی و بدبختیای زندگی شون میدونن و تو با "سعه صدر" باید لبخند بزنی و همراهی شون کنی. خیلی سخته این حرکت‌. انعطاف میخواد. اونم وقتی خودت زخم خورده شرایط کوفتی اقتصادیی و جات اینجا نیست! اینا همه فشار کاره‌. فشاری که تو ۸ ساعت دیده نمیشه... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مادر خوب

  • بچه ها فقط مادر نمیخوان یه مادر خوشحال میخوان ‌کسی که برای خودش لباس قشنگ بپوشه، بخنده، استراحت کنه، پیشرفت کنه، آرایش کنه.بخنده بخنده بخنده بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گوله درد

  • همه حرص خوردنامو حس میکنم که گوله آتیش میشه میشینه بین دو قفسه سینه ام، بالای معده کجا میشه؟ منم نمیدونم ولی بدجور میسوزه و اروم نمیشه قشنگ حسش میکنم دردو‌ که حرکت میکنه ولی نمیتونم تخلیه اش کنم راه در رو نداره روانکاو میگه بریز بیرون همه رو میگه تنها شو و اشک بریز های های گریه کن. سختی کشیدی.این غما باید بریزه بیرون این خشما نمونه اون تو ولی نمیتونم... تمزین این هفته ام اینه که کشف کنم چرا نمیتونم گریه کنم چه صدایی درونم میاد و چی میگه که نمیتونم.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیردختر تنها

  • مغز آدما تو بچگی و جوونی ، متناسب با محیط ، هوشمندانه انتخاب میکنه چه واکنشی داشته باشه که همه چیز رو براش مناسبتر بکنه. و از زنجیره این واکنش ها رفتار ایجاد میشه و از ترکیب این رفتارها الگو ایجاد میشه. پیروی از این الگو طی سالیان طولانی براش طرحواره میسازه که تغییرش خیلی خیلی سخته. مثلا یکی تو بچگی اش اجازه بیان نظرات نداشته و دائم مجبور بوده بترسه از بیان عقیده اش. این بچه تو خونه ای که استبداد وجود داشته، باید روشی برای بقای خودش ایجاد میکرده. مثلا حرفاشو یواشکی به دوستش بگه. یا دفترچه مخفی داشته باشه یا هرچیزی. این بچه این روش رو خیلی زیرکانه و تمیز انجام میده. چون هوش و حواسش سرجاشه و نمیخواد نم پس بده و خطری تهدیدش کنه. این نوع برخورد تا 50 سالگی هم بنظر من جوابه. آدما میتونن رفتارا و روشاشونو هوشمندانه بکار ببرن. ولی بعدش، فکر میکنم رفتار و روحیه آدمم مث بدنش مستهلک و ضایع میشه. مث پوستش چروک میشه. مث استخوناش پوک میشه. این پوست همون پوسته ولی چروک. این رفتارم همون رفتاره، ولی چروک! بدقواره و تو ذوق زننده! برای همین رفتاری که تو بچگی با خانواده ات داشتی شاید جواب باشه و بهترین گزینه بوده، و حتی تو جوونی میتونستی کنترلش کنی، ولی تو پیری ، زشت و بدقواره است و یه سری چیزاشم از دستت درمیره. مث لرزش دستت. مث آروم راه رفتنت. رفتارای مامان و بابام چن ساله خیلی بیشتر میزنه تو چشمم. قبلا خیلی قشنگ کاور میکردن یه سری چیزا رو . مثلا هوشمندانه جلوی منو میگرفتن تا قانع بشم و چیزی که خودشون دوست داشتنو انجام بدن ، و واقعا هنرمندانه این کارو میکردن. اما الان خیلی زارت میخوره تو صورتم! چون دستشون میلرزه. چون هوشمندتر شدم و حنا شون خیلی کمتر رنگ داره... راستش بخش غمگین قضیه اینه که رو, ...ادامه مطلب

  • مادر-دختری

  • دیروز که داشتم موهای مامانو رنگ میذاشتم، باهاش حرف زدم و همه چی رو گفتم. که هنوز تو فکر پسره ام و  نتونستم فراموشش کنم. که به چه دلایلی اونو پسندیدم . گفتم هیج کس مثل اون به خواست من نزدیک نبوده. گفتم, ...ادامه مطلب

  • دختره ی وقیح

  • چند ماهی میشه که موهامو رنگ کردم. و زنهای اطرافم با نگاه خاصی دنبالم میکنن. پشت نگاهشون میگن: چطور به خودت اجازه میدی قبل از ازدواج دست به همچین کاری بزنی؟ ما زمان تو ابروهامونو برنمیداشتیم...چقد وقیح, ...ادامه مطلب

  • فرار از درون

  • بعد مدتها,امروز وقت کردم چهره خودمو تو انعکاس شیشه مترو ببینم یه دختر چادری دیدم که روسریش تا بیخ,جلو بود. منو یاد خباثت و کثیفی انداخت. یاد اون عفریته های عوضی که زیر اون چهره معصومانه و ظاهر محجوب,چطور گاییدنم و به اسم اسلام و فرد مذهبی,منو براشفتن و ناامنی و تزلزلو برام باقی گذاشتن تا چند ماه می, ...ادامه مطلب

  • در جستجوی رسانه

  • اینجوری نمیشه باید یه چیز بهتری پیدا کنم برای بیان حرفام پُرم اما فرصت نوشتن ندارم. حرفم میاد و تا میام بنویسم خشک میشه و از دهن میفته یه چیزی باید باشه که انقدر زمان نبره. انقدر فاصله نباشه بین اتفاق و تحلیل و نگارشش یه رسانه مناسبتر، یه راه ارتباطی در دسترس تر نه به چیپی و درهمی کانال نه انسجام و دورافتادگی وبلاگ یه چیز مابین، برای درد دل، برای حرف... با این همه حرف صف بسته ی ذهنم چه کنم؟؟؟ , ...ادامه مطلب

  • دریچه

  •   متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آو, ...ادامه مطلب

  • تو پسری یا دختر؟

  • توی مهد یکی بود که مو نمیزد با این چهره! شما این آدمو تصور کن, در جثه کوچیکتر...با همین موی بلند. اون اول که وارد شده بودم و اسامی شونو یاد میگرفتم, خودشو معرفی کرد. ازین اسمای جدید ک تاحالا نشنیدی... خدا به سر شاهده, واقعا شک کردم تو جنسیتش!؛ تجربه , ...ادامه مطلب

  • پناه به درون

  • شیطونه میگه بیخیال همه دنیا, برم شوهر کنم و سر سال بچه مو بگیرم بغل و بو بکشم و عشق کنم و تمام همّ و غم و شورمو بذارم برای تربیتش,بیخیال همه دنیا... فکرم داره منفجر میشه از فشار از ترس از بی ثباتی روی امواج از بحث و کل کل برای محیط امن و پرنشاط تربیتی برای آدمای دیگه که شکست خورد از ناتوانی برای انج, ...ادامه مطلب

  • دردمند

  • رضا شفیعی جم مهمان سه ستاره بود. برای دادن جایزه های رامبد. با شخصیت اصلی شفیعی جم تو استندآپ های خندوانه آشنا شدم. پشت تمام خنده ها و دلقک بازی ها، یه آدم خسته و با تجربه ای دیدم که ازش درس زندگی گرفتم. بیشتر موضوعات استندآپ، حاصل نگاه با دقت و جزئیات عادی به مسائل روزمره همه ی ما بود. شخصیت سازی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها